پرواز

شوق پرواز

پرواز

شوق پرواز

امروز پیراهنم بدجور بوی مرگ می دهد
من و اقای مرگ خیلی وقت است
با هم تنها شده ایم
در این شبها
ستاره ها را می شماریم
و باهم دو فنجان چای داغ می خوریم
متاسفم جای تو نیست
این اتاق دونفر است !
 

 

کاش می شد توی روزگارت.
توی بهار موندگارت.
میون این همه یارت.
من باشم دار و ندارت

 

 

سخت است است می نوش کسی دیگر بود
شمع شب خاموش کسی دیگر بود
با یاد کسی که دوستش داری
یک عمر در اغوش کسی دیگر بود
 

منتظر لحظه ای هستم
که دستانت را بگیرم در چشمانت خیره شوم دوستت دارم را بر لبانم جاری کنم ...
منتظر لحظه ای هستم
که در کنارت بشینم سر رو شانه هایت بگذارم ...
از عشق تو ... از داشتن تو ... اشک شوق ریزم ...
منتظر لحظه ای هستم ...
لحظه ای مقدس ... منتظر لحظه ی پیوند ... که تو را در اغوش گیرم ...
بوسه ای از سر عشق تقدیم تو کنم ...
و با تمام وجودم عشقم و قلبم را به تو هدیه کنم ...
اری من منتظرم ... منتظر لحظه ای پاک و مقدس
که به تو بگویم هستی ام ... هم نفسم ...
مونس شب های بی قراری ام ... من دوستت دارم ...
و عشقم و وجودم را به تو تقدیم میکنم ...
اری من عاشق توام ... و عاشقانه تو را می پرستم

با پول میشه ...

با پول میشه خونه خرید ولی آشیونه ، نه!
میشه رختخواب خرید ولی خواب ، نه!
میشه ساعت خرید ولی زمان ، نه!
میشه مقام خرید ولی اِحترام ، نه!
میشه کتاب خرید ولی دانش ، نه!
میشه دارو خرید ولی سلامتی ، نه!
حتی با پول میشه...
قلب خرید ولی عشق ، نه! 

تقدیم به او که میداند حرف دلم را:

من لبریز از گفتنم نه از نوشتن . باید که اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی . ایمان من به تو ، ایمان من به خاک است . به شکوه آنچه بازیچه نیست ، بیندیش . من خوب آگاهم که زندگی، یکسر صحنه بــازی است . اما بدان که همه کس برای بازی های حقیر آفریده نشده است . مرا به بازی کوچک شکست خوردگی مکشان . تو چون دستهای من، چون اندیشه های سوگوار این روزهای تلخ و چون تمام یادها از من جدا نخواهی شد
حدیث غریب دوست داشتن را اینک از زبان کسی بشنو که به صداقت صدای باران سخن می گوید . من هرگز نخواستم که از عشق ، افسانه ای بیافرینم . باور کن . من می خواستم که با دوست داشتن، زندگی کنم . کودکانه و ساده و روستایی . من از دوست داشتن فقط لحظه ها را می خواستم . آن لحظه ای که تو را به نــام می نامیدم . من هرگز نمی خواستم از عشق، برجی بیافرینم .
مـــرگ سخن ساده ای است . مگذار که خالی روزها و سنگینی شب ها در اعماق من، جایی از یاد نرفتنی باز کند . ما برای فرو ریختن آنچه کهنه است آفریده شدیم .
بـــــــــــــــــــــــازگــــــــــــــــرد !
هر لحظه ای که در تسلیم بگذرد، لحظه ای است که بیهودگی و مرگ را تعلیم می دهد . زندگی طغیانی است بر تمام درهای بسته. زندگی تنهایی را نفی می کند و عشق، بارورترین تمام میوه های زندگی است. امروز برای من روز خوبی نیست اینجا را غباری گرفته است . یاد تو هر لحظه با من است . اما یـــاد انسان را بیمار می کند . به یاد بیاور که در این لحظه ها نیاز من به تو، نیاز من به تمامی ذرات زندگی است. دیگر چه می توانم گفت. من خسته هستم دیگر نگاه هیچ کس بخار پنجره ات را پاک نخواهد کرد . تحمل اندوه از گدایی همه شادی ها آسانتر است.
ما می توانستیم ایمان به تقدیر را مغلوب ایمان به خویشتن کنیم.
اینک اما دستی است که با تمام قدرت مرا به سوی ایمان به تقدیر می راند. دستمال های مرطوب، تسکین دهنده دردهای بزرگ نیستند. التماس، شـــــکوه زندگی را فرو می ریزد.
تمنا، بودن را بی رنگ می کند. و آنچه به جای می ماند ندامت است. اگر دیوار نباشد، پیچک به کجا خواهد پیچید. نه من ماندنی هستم، نه تو. آنچه ماندنی است ورای من و توست.
فرصتی برای فکر کردن است. من را تنها نگذار.
همین ... 

تنهای

فاصله ی غریبی است ...

بی حد ...

و تنهایی گاهی معنا پیدا می کند

زمانیکه خیره به نقطه ای ایستاده ای در غروب

کاش می شد عشق را به انسان آموخت

اما ای دریغ که چشیدنی است ...

و عشق را می توان چشید

به راحتی می توان عاشق گشت

اما هرگاه عشق به دوست داشتن بدل گشت

عشق باقی خواهد ماند 

 

 گـرم آغـوشـت شـدم چـه زود فـرامـوشـت شــدم

تـقـصـیـر تـونـبـود خودم باری روی دوشـت شــدم

کاشـکی دلـت بهـم می گفـت نقشــه ی قـلبـمـو داره

هرکی زدورفت و شکست یه روز یه جا کم میاره

مونـدن وسوخـتـن و ساخـتن همـه یادگاره عـشـقـه

انتقـام از تو گرفـتن کار مـن نیسـت ،کاره عـشـقـه 

سکوت تلخ مرا گریه های ریز ریز باران تلافی می کند

التماسی سرد وجودم را آتش می افکند

به حرمت فاصله ها آواز قلبم را به قاصدک ها می سپارم

چشمانم را می بندم، شاید خیال تو مهمانم شود

عجب!

خیالت به سراب ذهنم قدم نمی گذارد

شاید روزی برای همیشه تو را به فاصله ها بخشیدم

و همچون تو اشک باران را نادیده گرفتم

همچون تو صدای قلب ها را نشنیدم

تنها به جرم محبت؟؟!!